بیتا جونبیتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

بیتا گل قشنگ زندگی ما

تولدت مبارک

بیتا جان ، آرزوی همیشگی مامان ،3 سال پیش در چنین روزی به دنیا آمدی و دنیای شیرین من شدی و هنوز لباسهای نوزادی سایز صفرت که باز هم بر تنت  گشاد بود را دارم و با آن لباسهای سفید و صورتی خوشگل عالمی دارم به خدا.... چه زود 3 سال از شیرین ترین دوران زندگیم و زندگیت گذشت، فدای شیرین زبونیات که بزرگ شدی ، خانم شدی و عزیز دل من و بابا شدی... تولدت مبارک بانوی پاییزی ما دو تا .92/7/29 ...
28 مهر 1392

گریه در مهد کودک

امروز 3 مهر پنجمین روزی بود که بیتا جون به مهد می رفت، شیفت ظهر بود که به طرف مهد بردمش ساعت 5 عصر هم بلافاصله بعد از باشگاه اومدم که بیارمش خونه، تا رسیدم به مهد کودک و دوتا بوسش کردم ،گفتم دخترم خسته نباشی حالا بریم خونه، یه دفعه بیتا گریه ،گریه و گریه که من نمیام و شما برو خونتتون(خونتون)،با جیق و گریه حسابی تو مهد  شلوغ کرد، یکی از مربی ها بغلش کرد و آرومش کرد ولی کماکان دلش پر بود که چرا بیاد خونه. دلیل گریه بچه ها هم عوض شده ، قبلنا بچه ها برا ماماناشون گریه میکردن اما الان دخترم از مهد به زور میاد خونه ...
3 مهر 1392
1